گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات


گفتم که لبت، گفت لبم آب حیاتupload/uc_621.jpg




گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه گویان صلوات


ماهی که قدش به سرو می​ماند راست




ماهی که قدش به سرو می​ماند راست آیینه به دست و روی خود می​آراست
دستارچه​ای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

من باکمر تو در میان کردم دست




من باکمر تو در میان کردم دست پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست


هر روز دلم به زیر باری دگر است




هر روز دلم به زیر باری دگر است در دیده​ی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی​کنم قضا می​گوید بیرون ز کفایت تو کاری دگراست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد